طراوت عشق
چترت را در کنار ایستگاهی در مه فراموش کن... وقتـــی برای داشتنــت
چقدر خوبه یکی باشه یکی باشه بغلت کنه سرتو بذاری رو شونش آرومت کنه عطر دستاش موهاتو نوازش کنه چقدر خوبه چقدر خوبه آروم دم گوشت بگه هیسسسسس غصه نخوریا.....من هستم
همسر خوبم با وجود پر مهرت و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صفا برایم به ارمغان آوردی خوب من برای توصیف مهربانیهایت واژهها یاری نمیدهند چرا که تو خود قاموس مهربانی هستی و من خوشحالم که سالی دیگر بر عمر زندگی مشترکمان افزوده شد.
خوشبختی من در بودن باتو است و روز رسیدن به تو تقدیر خوشبختی من است تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی زیباترین گلهای دنیا تقدیم ب ه تو ، بهترین عشق دنیا
مهتاب برف زیبا و سفید را به آرامی نوازش میکند و شبی رویایی و افسونگر را نوید میدهد در آن شب آرام و سفید، فقط عشق است که جریان دارد و لبهای عاشق و معشوق را به سوی هم میراند و ناگهان در هم قفل میشوند و سکوت همه جارا فرا گرفته است تنها یک زمزمه به گوش میرسد دوستت دارم برای همیشه
عزیزم اگر در تمام لحظاتی که در یکسال گذشته به یاد تو بودم یک شاخه گل به تو هدیه میدادم ، الان در باغ بزرگی از گل قدم میزدیم … سالگرد پیوند من و تو مبارک …
هیچ اتفاقی در دنیا مهمتر از انتخاب یک همسفر برای بقیه عمر نیست
باید از آرامش گل ها گذشت ، شادمان چون لحظه دیدار شد
خوب است و قشنگ این که دلگیر شویم / در دام دل شکسته زنجیر شویم ای عشق همیشه از خدا میخواهم / کنار من باشی و پا به پای هم پیر شویم استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد میزنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند میکنند و سر هم داد میکشند؟ شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه آرامش و خونسردیمان را از دست میدهیم. استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست میدهیم درست است؛ اما چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد میزنیم؟ آیا نمیتوان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد میزنیم؟ شاگردان هر کدام جوابهایى دادند اما پاسخهاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند،قلب هایشان از یکدیگرفاصله میگیرد. آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند؛ هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند. سپس استاد پرسید: هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى میافتد؟ آنها سر هم داد نمیزنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت میکنند چون قلبهایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلبهایشان بسیار کم است. استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى میافتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمیزنند و فقط در گوش هم نجوا میکنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر میشود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بینیاز میشوند و فقط به یکدیگر نگاه میکنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصلهاى بین قلبهاى آنها باقى نمانده باشد.
نفس ، شاید دلیلی باشد برای زندگی ، اما بی شک تـــــو بهانه ی آنی از تــــو چه پنهان ، گاهی آنقدر خواستنی می شوی که شروع می کنم به شمارش تــک تــک ثانیه ها برای یک بار دیگر رسیدن ، به تـــــــــــو … تو هم شده ای انقلاب زندگی من…. حالا هر آنچه در زندگی من است تاریخ دار شده… قبل از تــو …. بعد از تـــو …. امــــــــــــا همیشه چشم به آسمان دارم حال عجیبی ست دیدن همان آسمان که “شاید “تــــــــــــو دقایقی پیش به آن نگاه کرده ای…!!!! جز خواب روی بازوهای مردانه تو ، امنیت را معنا نمیکند ، برایم…. مینویسم از یک عمر پر از عشق، عشقی که با تو پایانی ندارد
شب بود ، شبی که تصویری سیاهتر از گذشته ها داشت…نامه یک پسر عاشق به دختر مورد علاقه اش، لطفا تا آخرشو بخوانید تا متوجه عشق پسر به دختر مورد علاقه اش شوید.
1)محبت شدیدی که صادقانه به تو ابراز میکردم
2)دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت من نسبت به تو
3)روز به روز بیشتر می شود و هر چه بیشتر تو را می شناسم
4)به پستی و دورویی تو بیشتر پی میبرم و
5)این احساس در قلب من قوت میگیرد که بالاخره روزی باید
6)از هم جدا شویم و دیگر من به هیچ وجه مایل نیستم که
7) شریک زندگی تو باشم و اگرچه عمر دوستی ما همچون عمر گلهای بهار کوتاه بود اما
8)توانستم به طبیعت پست و فرومایه تو پی ببرم و
9)بسیاری از صفات ناشناخته تو بر من روشن شد و من مطمئنم
10) این خودخواهی ، حسادت و تنگ نظری تو را هیچ کس نمیتواند تحمل کند و با این وضع
11) اگر ازدواج ما سر بگیرد ، تمام عمر را
12)به پشیمانی و ندامت خواهیم گذراند . بنابراین با جدایی ازهم
13) خوشبخت خواهیم بود و این را هم بدان که
14)از زدن این حرفها اصلا عذاب وجدان ندارم و باز هم مطمئن باش
15)این مطالب را از روی عمق احساسم مینویسم و چقدر برایم ناراحت کننده است اگر
16)باز بخواهی در صدد دوستی با من برآیی . بنابراین از تو میخواهم که
17)جواب مرا ندهی . چون حرفهای تو تمامش
18)دروغ و تظاهر است و به هیچ وجه نمیتوان گفت که دارای کمترین
19) عواطف ، احساسات و حرارت است و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه
20) تو و یادگار تلخ عشقت را فراموش کنم و نمتوانم قانع شوم که
21) تو را دوست داشته باشم و شریک زندگی تو باشم .
و در آخر اگر میخواهی میزان علاقه مرا به خودت بفهمی از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان!!
خیس و خسته بیا...
نمی خواهد شاعر باشی،باران باش... همین برای هفت پشت روییدن گل کافیست
با همـــه ی دنیا جنگـیــدم ؛
به هــم رسیــــدن ،
نمـــازٍ شکــــــرهم دارد...
عزیزم و همسفر دائمی من، سالگرد پیوندمان مبارک …
بهترین تسکین دل این جمله است ، باید از پیوند تو سرشار شد . . .
سر به هوا نیستم
هیچ کجا…
دلم برای دفترم تنگ شده ، دفتری که پر از خاطرات با تو بودن است
من هنوز هستم و خواهم ماند ،من هنوز به پای تو نشسته ام و هنوز هم قلبی بااحساس در سینه دارم
چه باشم چه نباشم عاشقت می مانم ، مهم این است که هستم و در غربت فاصله ها نشسته ام
نشسته ام به انتظار طلوع پایان فاصله ها
تو دلت میگیرد و من نیستم ، من دلم میگیرد و تو نیستی
من تحمل میکنم، تو اشک میریزی ، من به انتظارت میمانم، تو بهانه مرا میگیری
همین است عشق بی پایان ما ، همین است داستان زندگی ما
من درد دلم را مینویسم ، چه کسی بخواند ، چه نخواند
من به عشق تو مینویسم ، چه بخوانی چه نخوانی
مهم این است که قلبم دائم در حال تکرار آنهاست.
شبی که مهتابش در پشت ابرهای سیاه به خواب رفته بود.
شبی که گهگاهی ستاره های نادری در آسمان سیاه و ابری می درخشیدند .
ستاره هایی که نوری نداشتند…
شب سوت و کور شده بود ، بدون مهتاب ، بدون ستاره!
ابرها به آرامی از کنار ماه می گذشتند…وقتی ابرهای سیاه بر روی ماه می نشستند احساس تنهایی و سیاهی در من بیشتر می شد…
شب نمی گذشت ، بی پایان بود…کاش هر چه زودتر این شب بی پایان ، پایان داشت. سکوتی سرد در تنهایی و درد در قلب آسمان دلم احساس می شد…
سیاهی شب…تنهایی مرد همیشه تنها !
ستاره ها درد مرا نمی فهمند ، مهتاب خاموش مانده است، چون ابرهای سیاه روی آن را پوشانده اند…
تنها امیدم به مهتاب بود اما…
حالا به چه کسی بگویم درد دلم را در این شب غریبه!…
ستاره ها هر کدام در آسمان برای یک دل هستندو برای هزار چشم چشمک می زنند …
من دلم می خواهد درد دلم را برای کسی بگویم که یک دل و یکرنگ باشد اما!..
پس همان بهتر که درد دلم درونم بماند و تبدیل به بغض شود و در آخر سر بغضم تبدیل به همان گریه شبانه شود
:قالبساز: :بهاربیست: |