طراوت عشق
تو نبودی دل به دل راهی نداشت / از خیال عشق آگاهی نداشت تو نباشی تا قیامت بی کسم / در تمام زندگی دلواپسم . . .
به یاد هم بودن قشنگترین هدیه ای است که نیازی به با هم بودن نداره . . .
بی تو چمدانی ست دلم که تنهاییم را در آن تا می زنم و قفلی از دلتنگی بر آن می گذارم ، که رمزش حروف اسم توست . . .
شنیدم دوست داشتن از عشق برتر است حالا میتوانم کاملا ابن جمله را درک کنم چون تا قبل از ازدواج عاشقت بودم ا ما حالا چون کودکی وابسته به مادر دوستت دارمو از بودنت لذت میبرم
نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ، درک کن چه حسی دارم ، همیشه میمانم مال تو... راضی میکنم و اینگونه روزهای دلتنگی را سر میکنم تکرار میکندحرفهایت ، حرفهایی که تو همیشه با دلم در میان میگذاری ... ، تمام نمیشود هیچگاه آن احساسی که به تو دارم... دلتــــــــنگ که میشوی چشـــــمهایـــت را بــــبند. مـــــثلِ یک عکــــسِ فوری؛ فـــــوری ظاهــــــر می شوم.
دلم شب یلدایی را می خواهد که تمام ِ چهارده ساعت و هفده دقیقه اش را کنارت باشم و کنارم باشی...
و هزاران بار در آغوشت غرق بوسه و عشق بازی شوم تا خود ِ سَحَر! و چه مبارک است اینچنین یلدای عاشقانه ای... عاشقت هستم...عاشقتر از تمام لحظه های عاشقانه مان...
هندویی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ... اگه دلت گرفته؛ اگر فکر می کنی هیچی آرومت نمی کنه؛ اگه از همه کس و همه چی خسته شدی؛ اگه بی حوصله شدی؛ اگه از ته دل ناراحتی؛ اگه مدام اتفاقای بد می افته؛ اگه هیچ کس درکت نمی کنه؛ اگه... اگه... اگه... بدون فقط یه کار باید بکنی... نگاهتو عوض کنی! خدا خیلی دوستت داره که وقتی درس نمی خونی نمره ت بد می شه. اگه نمره ت خوب می شد تو دیگه درس نمی خوندی و اتفاقای بدتری برات می افتاد. خدا خیلی دوستت داره که وقتی اشتباهی می کنی مامان دعوات می کنه... اگه دعوات نمی کرد تو مدام اشتباه می کردی و زندگیت نابود می شد. خدا خیلی دوستت داره که همه بهت گیر می دن. این نشون می ده که برای خیلی ها مهمی و دوست ندارن از دست بری... خدا خیلی دوستت داره که امروز ماشین خراب بود و تو دیرتر به کلاست رسیدی. چون شاید تصادف می کردی و اصلا نمی رسیدی. خدا خیلی دوستت داره که قرارت با دوستت به هم خورد. چون شاید می خواست حرفای اشتباهی بهت بزنه و ناراحتت کنه و الان پشیمون شده... می بینی؟... می تونی با عوض کردن نگاهت همه چی رو مثبت کنی... به آرزوهات برسی و نگران نباشی. آروم بشی. وقتی دلمون گرفته، یا از چیزی ناراحتیم یا می ترسیم. یا غصه گذشته یا ترس از آینده... وقتی همه چی رو از خدا بدونیم، وقتی مطمئن باشیم خدا دوستمون داره و مواظبمون هست... کارهامون رو به سمت اون جهت می دیم و اون وقته که همه چی سر و سامون می گیره... شیر نری دلباخته ی آهوی ماده شد. شیر نگران معشوق بود و میترسید بوسیله حیوانات دیگر دریده شود. دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت. دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم.... کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی نفس را با تو میخواهم ، تو که از نسل گلهایی سیاهی را نکن باور ، تو خود خورشید فردایی .
الفبا برای سخن گفتن نیست برای نوشتن نـــام توس… اعداد پیش از تولـــــــــدت به صف ایستاده اند تا راز زاد تو را بدانند
کاش میشد سهم من از با تو بودن تنها آرامش و عشق باشد نه دلتنگی و انتظار...
هر گاه نیستی و دلتنگ توام نامت را در دلم زمزمه میکنم ، اینگونه است که آرام میشوم ، دلم را
دلم به سوی آسمان دلتنگی پر میکشد در میان میگیرد یاد تو را ، درد دل میکند با خاطره هایت ،
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای دور شوم از تو ، نشسته ام بر روی ابرهای خیالت ، و در رویاهای تو سیر میکنم آسمان دلتنگی ام را....
نه عزیزم نمیتوانم لحظه ای در فکر تو نباشم ، هیچگاه فکر نکن که در حال فراموش کردن تو باشم
درست است که روزها میگذرد، چه زود آسمان تاریک امشب ، روشنی فردا میشود اما نمیگذرد ، نمیگذرد ، نمیگذر هیچگاه آن عشقی که در قلبم نسبت به تو دارم ، تمام نمیشود ، تمام نمیشود
هندو به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !
با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما
عقرب دوباره سعی کرد او را نیش بزند !!!
مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!
هندو گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...
چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟!
هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیش بزنند ...
از دور مواظبش بود… پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…
:قالبساز: :بهاربیست: |